گفتی رها به شرط
رهایی که شرط ندارد
مدتهاست که تنگم را شکسته ام
ودنیایی یافته ام درکهکشانها
که دیگر هوس دریا را هم ندارم
باشدکه امروز و فردا نباشم دیگر
اما خوب است که رها را دوست دارم
مثل یال اسبان وحشی
چونان رها بر گردن غروری اساطیری
خود را جه بی باک بدست نجیب باد می سپارند
مصمم
پاک و درخشان
چون خورشید
پس
برایم شرطی نگذار
بگذار همانگونه که می خواهم باشم
بدون شرط
مرا پیش بینی نکن
هیچ وقت